سامسام، تا این لحظه: 12 سال و 26 روز سن داره

مامانی و گل پسرش

5.5 ماهگی

عشق من نفس من پسر گلم سرما خورده الهی مامان قربونت بشه قرار نیست که هر چی من خوردم تو هم بخوری؟؟؟؟؟؟؟؟؟ هفته پیش(24/6) که رفته بودیم پارک جماران از طرف محل کار بابایی برای ناهار و تفریح اونجا بودیم با خاله ملیحه و رومینا خوش گذشت ولی فرداش که از خواب بیدار شدم احساس کردم سرما خوردم و از یکشنبه حسابی افتادم برای همین چند روز رفتیم خونه مامان جون که هم مواظب من باشن هم با شما بازی کنن ولی الان تازه شما هم سرما خوردی آبریزش بینی داری و یه کم هم بیحالی فدات بشم من خلاصه کل هفته رو خونه مامان جون بودیم و به شما حسابی خوش گذشت بیرون میرفتی و تا مامان جون چادرشو سر میکرد کلی ذوق میکنی چون میفهمی میخوای بیرون بری قربون پسر باهوشم بشم م...
31 شهريور 1391

ما برگشتیم

بعد از  دو تا مسافرت 11 روزه به مشهد و شیراز ما برگشتیم اول رفتیم مشهد با ماشینمون که توی راه هم تو هم من خیلی اذیت شدیم چون شما عادت داری رو شکم بخوابی و تو ماشین نمیتونستی و همش تو بغل مامانی بودی که هم تو اذیت شدی هم مامانی همه خانواده بابایی از دیدن نفس من خیلی خوشحال شدن مخصوصا اینکه شما به همه لبخند میزدی و با هیچکس غریبی نمیکردی همه رو عاشق خودت کردی حتی عمو مجیدت که علاقه ای به بچه نداره با دیدن عشق من هوس کرده بچه دار شه 3 روز مشهد بودیم و حسابی خوش گذشت در ضمن اینکه شما اونجا حسابی سینه خیز راه افتادی و شروع به خوردن آب جوشیده کردی مشهد 2 قلوهای خاله فرشته رو دیدیم همینطور با خاله تکتم اینا رفتیم طرقبه بعد...
19 شهريور 1391

مسافرت

سلام نفسم امروز داریم میریم مشهد این دومین بار بعد از تولدته که میریم مشهد دیدن بابابزرگت آخه بابابزرگت بخاطر سن و مریضیشون نمیتونن بیان تهران پیش ما و از اونجایی که یه دونه من تنها نوه پسریه بابابزرگ خیلی دوست داره تهران هم که بخاطر اجلاس سران 5 روز تعطیل و جای موندن نیست ما هم از فرصت استفاده کردیم بعد هم میریم شیراز عروسی خاله سارا دوست مامانی و دیدن فامیل مادریتون بعد از مسافرت شرح کامل رو برات مینویسم از شنبه 4 شهریور که همزمان با تولد بابایی شد قطره آهن رو شروع کردی به خوردن در ضمن دکترت گفته که میتونم آب جوشیده هم بهت بدم که هنوز مامانی بهت نداده حسابی هم برای خودت سینه خیز راه افتادی یه پتو برات رو زمین پهن ...
6 شهريور 1391

خواب راحت

سلام قلقلی مامان امروز صبح دوباره بخاطر چشمت که هنوز قی میکنه و در ضمن دو روز بود قرمز شده بود بردمت دکتر ولی اقای دکتر گفت جای هیچ نگرانی نیست و بخاطر مجاری اشکیته که مامانی باید همچنان ماساژ بده و قطره بریزه در ضمن اقای دکتر معاینت کرد و گفت از هر نظر در وضعیت خوبی هستی در ضمن گفت که از نظر شناختی بسیار عالی هستی که مامانی چیزی غیر از این هم از پسر باهوشش انتظار نداشت اینا رو گفتم برم سر اصل مطلب ظهر بعد از ناهار من و شما رفتیم که طبق معمول چرت عصرانمونو بزنیم یه کم بازی کردیو و شما در حالی که سرت روی بازوی مامان بود و داشتی با انگشتای دست دیگم بازی میکردی خوابت برد باورم نمیشد اینقدر راحت بخوابی خیلی خوشحالم خیلی الانم ...
2 شهريور 1391

پیک نیک

سلام عزیز مامان با پسر گلم برای اولین بار رفتیم پیک نیک 2 شب رفتیم یه باغ توی زایگان یه روستا بعد از فشم به همراه بابابزرگ و خاله سمیرا و خانواده عمو سعید خیلی خوش گذشت و شما هم مثل همیشه آقا بودی کنار روذخونه بود و خیلی هوای خنکی داشت آب رودخونه هم خیلی سرد بود عمو حمید یه کوچولو پاهاتو تو اب زد که اصلا خوشت نیومد و زدی زیر گریه(یه کوچولو) دو شب اونجا بودیم که حسابی روحیه هممون عوض شد راستی اونجا برای اولین بار یه غلت زدی که سرت به زمین خورد و یه کم درد گرفت وبهت بر خورد ولی خوب مامانی تازه اوله زمین خوردنته اشکال نداره بزرگ میشی یادت میره عاشقتم فسقلی من اینم بعد از اینکه سرت به زمین خورد ...
30 مرداد 1391

کلی کار جدید

سلام گلم بعد از چند روز اومدم با کلی کار جدید که شما یاد گرفتی: از سه شنبه 24 مرداد یعنی وقتی 4 ماه و 10 روزت شد زبونت و یه کوچولو در میاری و دهنت و پر تف میکنی صدا در میاری بووووو کلی هم این موضوع خوشحالت میکنه چهارشنبه صبح هم خاله تکتم با فسقلیش آرتا از مشهد به خونه ما اومدن تو هم ساعت 7 صبح بیدار شدی که اصلا عادت نداری برای همین تا شب خیلی غر زدی ولی فکر کنم تحت تاثیر آرتا که 6 ماه از تو بزرگتره قرار گرفتی و میخوای راه بیفتی البته راه که نه باسنتو هوا میکنی و پاهاتو فشار میدی که به جلو بری و امروز که شنبه است موفق شدی یه کم جلو بری فکر کنم قراره خیلی زود راه بیفتی 3 روز خاله تکتم با آرتای وروجک اینجا بودن و من ا...
28 مرداد 1391
1